عشق انواع مختلف دارد و هر نوع عشق یک خاصیت متفاوت دارد. من در این چند سال زندگی چند تایی از آنها را فهمیدم و تجربه کردم. آخرین دفعه که یکی به من ابراز عشق کرد، همین امروز صبح بود.
امروز صبح یک نفر به موهایم دست کشید و به من گفت:«تو عشق منی!» بی حوصله به چشمهایش نگاه کردم و گفتم: «اما امروز خیلی درس دارم. بعد از برگشتن از مدرسه باید به تکالیفم برسم». او با تعجب نگاه کرد و گفت: «من که هنوز چیزی نگفتم».
به نظرم عشق یک چیز عجیب است. آدمها وقتی عاشق هستند حاضرند هر کاری حتی کارهای احمقانه برای معشوقشان بکنند. یک وقتی پسرعمویم رفته بود در خانه همسایهشان و داد و هوار راه انداخته بود، بابا پرسید:«چرا این کار را کردی؟» و پسر عمویم جواب داد: «عاشق دخترشان هستم و آنها دخترشان را به من نمیدهند».
تازه آدمها وقتی عاشقند، کر و کور هستند و فکر میکنند معشوقشان از همه دنیا بهتر است حتی اگر از همه دنیا زشتتر و بداخلاقتر باشد. بعدها که پسر عمویم با همین دختر همسایهشان ازدواج کرد، همه گفتند که نمیدانند عاشق چی این دختر شده بود! عشق کلاً چیز عجیبی است که همه چیز را قشنگتر میکند.
البته همه عشقها که مثل هم نیستند. بعضی عشقها برای سوء استفاده هستند. مثلاً همین عشق به من! آن که امروز صبح گفت عاشقم است، مادرم بود. هروقت میگوید:«تو عشق منی»، یعنی دارد به این وسیله زمینهچینی میکند که برایش یک کاری انجام دهم. من هم گفتم: «خیلی درس دارم و حوصله ندارم که بعد از مدرسه بروم توی صف نانوایی بایستم».
خب عشق مادرانه اینجوری است. اما هروقت به مامان میگویم: «شما برای اینکه برایتان یک کاری انجام بدهم، میگویید عاشقم هستید»؛ قبول نمیکند. حق به جانب میگوید:«تو که نمیدانی شب تا صبح بالای سر بچهات بیدار ماندن یعنی چه، تو که نمیدانی با هر گریهی بچهات اشک ریختن یعنی چه، تو که نمیدانی دست بچهات زخم شود انگار خودت زخمی شدی یعنی چه…» و آنقدر از این جملات «تو که نمیدانی» ردیف میکند و بغضش را قورت میدهد که پشیمان میشوم. کوتاه میآیم و قبول میکنم که عشقش باشم.
عشق اگر هزار نوع و هزار خاصیت داشته باشد، در نهایت عشق مادرانه از همه انواع آن بهتر، مهربانانهتر و دوستداشتنیتر است.
***
مشاوره تخصصی بگیر و بیمه بدنه رو با بیمه بازار تمدید کن
مقایسه کنید
تبلیغ
انشای ادبی مناسب پایه دوازدهم
پروردگار مهربان آدمی را خلق کرد تا عشق بورزد، و عشق تنها یک واژه نیست، احساسی است که در تمام ذرات جهان وجود دارد.
عشق را در ذره ذره و هر لحظه ی این جهان هستی می توان حس کرد.
هنگامی که به چهره ی پدر یا مادر نگاه می کنی، هنگامی که به گلی خیره می شوی، یا هنگامی که باران می بارد و آسمان رحمتش را بر زمین جاری می کند و هزاران لحظه ی زندگی ما، یاد آور عشق است.
اما گاهی انسان چشم می بندد و تنها نفرت و پلیدی را می بیند.
نفرت دل آدمی را تیره می کند و اجازه نمی دهد نوری که حاصل عشق است در زندگی فرد جریان داشته باشد.
اما عشق هدایت گر و روشنی بخش است، و انسان را به معبود می رساند، معبودی که خود سر چشمه ی تمام خوبی های عالم است.
این قدرت عشق است که می تواند آدمی را ویران کند یا بسازد. گاهی عشق شخصی را مجنون می کند و گاهی او را به والاترین مقام ها می رساند.
گاهی دچار عشقی زمینی می شویم که در انتها تبدیل به نفرت می شود و گاهی همین عشق زمینی آغاز گر راه رسیدن به عشقی والاتر است.
عشق و نفرت هر دو تاثیر عمیقی بر روح و روان دارد، نفرت می تواند تمام خوشی های آدمی را در نظرش پوچ کند، و عش